جشن تیرگان
در کتاب پهلوی «بندهش» آنجا که «درباره چگونگی گیاهان» سخن به میان میآید، از میان گلها، «ونپشک» یا «بنفشه»، گل ویژه تیر معرفی شده و آمده است: «… این را نیز گوید که هر گلی از آن امشاسپندی است؛ و باشد که گوید:… بنفشه، تیر را … خویش است…» که بر این اساس از میان گلها، بنفشه نمادی زیبا برای تیر ماه و جشن تیرگان خواهد بود.
اما پرسش اینجاست که با توجه به گونههای متنوع گل بنفشه و تفاوتهای ریختشناسی آنها، بر اساس دانش گیاهشناسی امروز، منظور از گل بنفشه نامبرده شده در متون کهن ایرانی کدام گونه است؟
شاعران پارسیگوی از چهارگوشه ایرانزمین، همچون منوچهری دامغانی، امیرمعزی، خواجوی کرمانی، مسعود سعد سلمان، ابوشعیب، اوحدی مراغهای، صائب تبریزی، امیر خسرو دهلوی، سلمان ساوجی، مرزبان شیرازی، خیام نیشابوری، فروغی بسطامی، عارف اردبیلی، هلال جغتایی، مجیرالدین بیلقانی، شاهیسبزواری، حسن غزنوی، رودکی سمرقندی، منجیک ترمذی، رابعه قزداری، ناصرخسرو قبادیانی، کسایی مروزی، فرخی سیستانی، لامعی گرگانی، عثمان مختاری، فخرالدین اسعد گرگانی، عماره مروزی، قطران تبریزی، سوزنی سمرقندی، خاقانی شروانی، نظامی گنجوی، عطار نیشابوری، سعدی شیرازی، حافظ شیرازی، فردوسی توسی، انوری ابیوردی و رمزی کاشانی در سرودههای خود از گل بنفشه یاد کردهاند که از آشنایی مردم همه نواحی ایران با این گل زیبا در دوره های مختلف تاریخی حکایت میکند.
سرایندگان پارسیگوی، خط عارض را به خط بنفشه مانند کردهاند، لب و زلف یا گیسو و سبیل و لباس کبود یار را به کبود بنفشه، و تاب و شکن زلف را به تاب بنفشه تشبیه کردهاند. همچنین از آنجا که دُمگل یا ساقه نرم و ظریف بنفشه خمیده است، این سر به زیری را به خوابآلودگی، افتادگی و سر بر زانو داشتن، سجده یا رکوع، تری و خمار بودن از باده تعبیر کردهاند.
این توصیفها و تشبیهها نشان میدهد که بنفشه مورد نظر آنها دارای گلبرگهای بالایی به رنگ بنفش یکدست و گلبرگهای جانبی و پایینی با زمینه بنفش روشن و خطوط شعاعی تیره رنگ است که صورت و خط عارض محبوب جوان را در ذهن شاعران تصویر میکند و همچنین مهمیز یا کیسه شهد یا نوش در پشت گل که همچون زبانی از قفا درآمده است، مضمون «زبان در قفا بودن» بنفشه قرار گرفته است و در چشم شاعران باریک بین، به زبانی همانند شده که از پشت یا قفای گل درآمده است.
بنفشه ایرانی یا Viola odorata
منوچهری در بیتی با اشاره به خمیدگی و رنگ بنفشه میگوید:
وان بنفشه، چون عدوی خواجه گیتی نگون / سر به زانو برنهاده، رخ به نیل اندوده باز
امیر معزی نیز با اشاره به رنگ کبود بنفشه میگوید:
بجز بنفشه نروید ز خاک پاکانی / که از تپانچه (= سیلی) عشقت کبود رخسارند
افزون بر گلبرگهای بنفش رنگ و ساقه خمیده، ویژگی برجسته دیگر بنفشه مورد نظر در متون کهن ایرانی، بوی خوش این گل زیباست؛ چنان که در متن پهلوی «خسرو قبادان و ریدکی»، «ریدک» در پاسخ به پرسش «خسرو قبادان» درباره گلها و کیفیت بوی آنها، در مورد بنفشه میگوید: «… بنفشه را بوی چون بوی دوشیزگان ]بود[ …» و در متون ادب فارسی نیز بارها به بوی خوش بنفشه اشاره شده است. در این مورد «حافظ» نیز گوید:
بوی بنفشه بشنو، زلف نگار گیر / بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن
چنان که از منظومه «ویس و رامین» اثر «فخرالدین اسعد گرگانی» بر میآید، در ایران باستان این گل نزد عشاق و مهرورزان، نشان مهر و پیمان بین دو دلداده بوده است.
به رامین داد یک دسته بنفشه / به یادم آر گفتا این همیشه
در منظومه «رمز الریاحین» نیز که توسط «محمد هادی کاشانی» مشهور به «رمزی کاشانی» از شاعران دوره صفوی و همدوره شاه عباس دوم، در وصف اصفهان و مناظره گلهای باغ هزار جریب نوی اصفهان سروده شده است، از گل بنفشه نام برده میشود. رمزی کاشانی در این منظومه، خواص و رنگ و بوی بنفشههایی را که در آن زمان در باغ هزار جریب اصفهان کاشته میشدهاند، از زبان خود بنفشه چنین توصف میکند:
منم بر روی گلشن خال مشکین / ز خط و خال باشد چهره رنگین
ز بویم نافه را دل غرق خون است / تو خود گو قدر و بوی نافه چون است
از آن در باغ سر در زیر باشم / که از وضع جهان دلگیر باشم
مرا بوی خوش و رخسار زیباست / خریدارم فزون از جمله گلهاست
چو مشکین خال دلبر خوشنمایم / چو هندوی نگه مردم رُبایم
چو از این آب و تاب افتم به گلزار / ز خاصیت شوم درمان بیمار
دهندم جای چون در چشم بادام / برم خشکی ز مغز و طبع مادام
بده انصاف کز تو خوشترم من / به رنگ و بو ز گلها بهترم من
از آن خوانند آرش را کمانگیر که از” رویان” به “مرو “انداخت یک تیر
( فخر الدین اسعد گرگانی)
چو “آرش ” که بردی به فرسنگ تیر چو پیروزگر “قارن” شیر گیر
( خالقی ۸ص۳۵۰ بیت ۳۴۰)
طبری در تاریخ معروف خویش ،آرش را پهلوان روزگار منوچهر می خواند و می نویسد: “…پس از آن که شصت سال از کشته شدن توج سپری شد ، افراسیاب با منوچهر در طبرستان نبرد کرد و سرانجام بر آن نهادند که مرز میان آن دو ، به وسیله ی پرتاب تیر یکی از یاران منوچهر تعیین گردد که این تیر انداز ” ارشیشاطیر” [آرش] نام داشت که چون نامش را مخفف کردند آن را” ایرش ” گفتند و او تیری انداخت که از طبرستان به نهر بلخ رسید و از آن پس نهر بلخ مز میان ایران و توران گشت.” ( طبری ج۱ صص۴۳۵و ۴۳۶ و ۹۹۲)، در برخی از نسخه های تاریخ طبری نیز آمده است که منوچهر پس از این واقعه ، آرش را بر همه ی پادشاهان و بزرگان برتری داد.( تر جمه بلعمی از تاریخ طبری، ص ۳۷ج۲)
بلعمی در تفصیل این داستان آورده است که:” … صلح افراسیاب و منوچهر …بر آن شرط افتاد که حدی بنهند میان زمین ترک و از آن عجم ، هر چه از آن سوی حد تر کستان است ، مر مَلِکِ ترکستان را بود ،یعنی افرسیاب وهر چه از این سوی است ، منوچهر را بود و هیچکس را نباید که به حدّ یکد یگر اندر آیند ، … پس منوچهر مردی با قوت بنگریست که او “آرش ” بود واندر همه ی روی زمین از او تیر انداز تر نبود ، اورا بفرمود که بر سر کوه دماوند ،تیری بینداخت به همه ی قوت خویش ، و تیر از همه ی زممین طبرستان و گرگان و وزمین نیشاپور و از سرخس و مرو ( در نسخه سرخس و بلخ) و همه ی بیابان مرو بگذشت و به لب چیحون افتاد و از همه ی شهر ها و بیابانها بگذشت وافراسیاب را سخت اندوه آمد که چندان پادشاهی از حدّ سرخس تا لب جیحون به منوچهر بایست دادنن ولی عهد کرده بود و صلح نامه نوشته ، نتوانست از آن سوگند باز آمدن …” ( بلعمی صص ۳۶)
در اخبار الطوال ، نام آرش به صورت ” ارسناس ” آمده و داستان وی چنین آورده شده است که :”…ارسناس نامی که منوچهر وی را را مأمور تعلیم تیر اندازی به مردم کرده بود ، به پیش وی آمد و کمان استوار کرد و تیری در چلّه ی کمان نهاد و همچنان پیش رفت تا به افراسیاب نزدیک شد و و قلب افراسیاب را هدف تیر خود ساخت و در دم قلبش را شکافت و افراسیاب دردم بمرد …” ( اخبار الطوال ،ترجمه ی نشأت صص۱۱و۹۵)
در کتاب آفرینش و تاریخ مقدسی نیز می خوانیم که :”…در زمان منوچهر،آرش برای تعیین مرز ایران و توران ،نامزد می شود و بر کمان خویش تکیه زد و خود در آن غرقه شد و تیری از طبرستان پرتاب کرد که در بالای طخارستان فرود آمد وآرش بر جای خویشتن بمرد…” ( آفرینش و تاریخ ۳/۱۲۶)
ابوریحان بیرونی در کتاب آثار الباقیه راجع به جشن تیرگان چنین می گوید :
هنگامی که افراسیاب پادشاه توران بر لشگر ایرانیان غلبه میکند ، منوچهر ( پادشاه ایران ) به جنگلهای مازندران پناه میبرد ، افراسیاب لشکر منوچهر را محاصره میکند و منوچهر به ناچار پیکی به نزد افراسیاب فرستاده و از او می خواهد که از کشور ایران به اندازه پرتاب یک تیر واگذارد و باقی را بگیرد ، افراسیاب با کمال میل این پیشنهاد را می پذیرد ، منوچهر فکر می کند که چه کسی را برای پرتاب تیر انتخاب کند تا اینکه یکی از فرشتگان خداوند به نام اسفندارمذ پیش منوچهر آمده و آرش را که مردی خدا پرست و دیندار بود و در یکی از غارهای کوه البرز مشغول عبادت بود نامزد اینکار می کند ، چنانکه در اوستا آمده است ، آرش را حاضر میکنند و منوچهر تیر و کمان را به او داده و می گوید تو باید به فرمان خداوند این تیر را پرتاب کنی و کشور ما را از چنگال اهریمن ( لشگر افراسیاب ) رها سازی ، آرش برهنه می شود و به بالای بلند ترین نقطه کوه رویان می رود و خطاب به مردم می گوید : ای مردم بدن من را ببینید که سالم است و در آن هیچ زخم و جراحتی وجود ندارد ، اما بدانید که هنگامی که من این تیر را رها کنم تکه تکه خواهم شد و خود را فدای شما خواهم کرد ، آرش کمان را می گیرد و با تمام نیرو آنرا می کشد بگونه ای که تمام رگهای بدنش بیرون می زنند و پاره پاره می شوند ، او تیر را رها می کند و خداوند به باد فرمان می دهد که تیرش را از کوه رویان بردارد و به شهر فرغانه ( شهری در خاور افغانستان کنونی که فاصله آن تا جای پرتاب تیر هزار فرسنگ بود ) ببرد ، تیر پس از چند روز حرکت در این شهر به درخت گردوئی برخورد می کند و این درخت گردو مرز بین ایران و توران می شود ، افراسیاب ناگزیر لشکر خود را از ایران بیرون می برد و ایرانیان آزاد میشوند .
این قضیه در روز سیزدهم تیر اتفاق افتاده بود و مردم این روز را جشن گرفتند و طی مراسمی آلات طبخ و تنورهای خود را ( که نشانه ای از دوران اسارت بود) شکستند و دیگی بزرگ فراهم کردند و هر کس هر چه که در خانه داشت از سبزی و نخود و حبوبات تا گوشت را در آن ریختند و آشی پختند و آنرا بین همه بخش کردند .
منابع:
آثار الباقیه ، ابوریحان بیرونی ، به کوشش اکبر دانا سرشت
هنر ایران در دوران پارت و ساسانی ، گیریشمن ، برگردان بهرام فره وشی
تاریخ ماد ، دیاکونوف ، برگردان کریم کشاورز
باورهای مردمی
در باورهای مردم، درباره جشن تیرگان دو روایت وجود دارد که روایت نخست همچنان که در بالا گفته شد مربوط به فرشته باران یا تیشتر میباشد و نبرد همیشگی میان نیکی و بدی است: در اوستا، تشتر یشت (تیر یشت)، تیشتر فرشته باران است که در ده روز اول ماه به چهره جوانی پانزده ساله در میآید و در ده روز دوم به چهره گاوی با شاخهای زرین و در ده روز سوم به چهره اسبی سپید و زیبا با گوشهای زرین.
تیشتر به شکل اسب زیبای سفید زرین گوشی، با ساز و برگ زرین، به دریای کیهانی فرو میرود. در آنجا با دیو خشکسالی «اپوش» که به شکل اسب سیاهی است و با گوش و دم سیاه خود، ظاهری ترسناک دارد، روبرو میشود. این دو، سه شبانه روز با یکدیگر به نبرد برمیخیزند و تیشتر در این نبرد شکست میخورد، به نزد خدای بزرگ آمده و از او یاری و مدد میجوید و به خواست و قدرت پروردگار این بار بر اهریمن خشکسالی پیروز میگردد و آبها میتوانند بدون مانعی به مزرعهها و چراگاهها جاری شوند. باد ابرهای باران زا را که از دریای گیهانی برمیخواستند به این سو و آن سو راند، و بارانهای زندگی بخش بر هفت کشور زمین فرو ریخت و به مناسبت این پیروزی ایرانیان این روز را به جشن پرداختند.
روایت دیگر نیز درباره آرش کمانگیر اسطوره و قهرمان ملی ایرانیان است و اینکه میان ایران و توران سالها جنگ و ستیز بود، در نبرد میان «افراسیاب» و «منوچهر»، شاه ایران، سپاه ایران شکست سختی میخورد؛ این رویداد در روز نخست تیر روی میدهد. سپاه ایران در مازندران به تنگنا میافتد و سرانجام دو سوی نبرد به سازش در میآیند و برای آنکه مرز دو کشور مشخص شود و ستیز از میان برخیزد میپذیرند که از مازندران تیری به جانب خاور (خراسان) پرتاب کنند هر جا تیر فرو آمد همان جا مرز دو کشور باشد و هیچیک از دو کشور از آن فراتر نروند؛ تا در این گفتگو بودند، سپندارمذ (ایزدبانوی زمین) پدیدار شد و فرمان داد تیر و کمان آوردند. آرش در میان ایرانیان بزرگترین کماندار بود و به نیروی بیمانندش تیر را دورتر از همه پرتاب میکرد. سپندارمذ به آرش گفت تا کمان بردارد و تیری به جانب خاور پرتاب کند. آرش دانست که پهنای کشور ایران به نیروی بازو و پرش تیر او بستهاست و باید توش و توان خود را در این راه بگذارد. او خود را آماده کرد، برهنه شد، و بدن خود را به شاه و سپاهیان نمود و گفت ببینید من تندرستم و کژیای در وجودم نیست، ولی میدانم چون تیر را از کمان رها کنم همهٔ نیرویم با تیر از بدن بیرون خواهد آمد. آنگاه آرش تیر و کمان را برداشت و بر بلندای کوه دماوند برآمد و به نیروی خداداد تیر را رها کرد و خود بیجان بر زمین افتاد (درود بر روان پاک آرش و روانهای پاک همهٔ سربازان ایرانی). هرمز، خدای بزرگ، به فرشتهٔ باد (وایو) فرمان داد تا تیر را نگهبان باشد و از آسیب نگه دارد. تیر از بامداد تا نیمروز در آسمان میرفت و از کوه و در و دشت میگذشت تا در کنار رود «جیهون» بر تنهٔ درخت گردویی که بزرگتر از آن در گیتی نبود نشست.
آنجا را مرز ایران و توران جای دادند و هر سال به یاد آن جشن گرفتند.
جشن تیرگان دردلف آباد فراهان به عنوان نخستین جشن تیرگان ایران در دیماه ۱۳۸۹ در فهرست میراث معنوی کشور به ثبت رسیده است.
گردآورنده:عمادالدین منصف