عالم ربانی سیدمحمدحسین حجازی
زندگینامه:
روز پانزدهم اسفنده ماه سال یکهزارو سیصدو پانزده شمسی مطابق با بیست و پنجم ماه ذوالحجّه سال یکهزار و سیصد و پنجاه و پنج قمری در ولایت قمشه که قبلاً سمیرم سفلی و در حال حاضر شهرضا نامیده می شود، در خانه ای محقّر چشم به جهان گشود. پدر بزرگوار ایشان نام «بهین زاد» را پس از «محمد حسین» بر وی نهاد. در باب وجه تسمیه دوم نقل می شود که در سال ۱۳۱۵ شمسی که هنوز حکومت رضا خان در ایران حاکم بود، با انتخاب نام های ائمۀ اطهار به این بهانه اکه اسم های عربی هستند؛ مخالفت می شد و اصرار بر گذاشتن نام های ایرانی محض بود. در ادارۀ ثبت احوال پدر ایشان، حاج آقا سیّد فضل الله ابتدا نام «محمدحسین» را برمی گزیند و مخالفت می شود و در همان لحظه ایشان با اندکی فکر کردن یک دفعه نام «بهین زاد» به ذهنشان خطور می کند و خوشبختانه ادارۀ ثبت احوال آن روزگار با ثبت این نام موافقت می کنند. انتخاب فی البداهه این نام دوم که برخاسته از طبع لطیف و ذوق شاعرانه ایشان بود، مایۀ مسرّت خاطر بسیاری از خویشان و آشنایان و تحسین پدر می شود. مادر ایشان کواکب مدنی و پدر سیّد فضل الله حجازی از علماء و سادات سرشناس و جلیل القدر این خطّه به شمار می آمد. دوران طفولیت تا نه سالگی تحت مراقبت مشفقانۀ مادر سپری می شود؛ ولی پس از مدّت کوتاهی دست روزگار این گوهر گرانقدر را با بیماری ناشناخته ای از فضای گرم خانواده جدا می کند. سرنوشت پدرم از این تاریخ با مشقّت ها و بی مهری های بسیار همراه می شود تا حدّی که پس از طی تحصیلات ابتدایی در دبستان ملّی کیان (سال ۱۳۲۹) از شهرضا به اصفهان هجرت کرده و با ورود به مدرسۀ صدر بازار، رسماً وارد حوزۀ درسی سنتی می شود. مراحل مقدماتی دروس حوزوی را در این مدرسه طی کرده، در سال ۱۳۳۴ شمسی جهت ادامۀ تحصیل از اصفهان به حوزۀ علمیۀ قم هجرت می کند. در آنجا توفیق کسب فیض و معرفت از محضر استادان گرانقدری فراهم می گردد. مکاسب شیخ انصاری را از محضرت آیت الله مشکینی (رحمت الله علیه)، اصول را از محضر آیت الله موسوی اردبیلی(رحمت الله علیه)، مغنی و مطوّل را از محضر شیخ رحمت الله فشارکی و بخشی از اصول را از محضرآیت الله اعتمادی فرا گرفته، موفق به کسب درجۀ سطح عالی (در آن دوره و معادل فوق لیسانس امروز) می گردند. از قضای روزگار در قم هم حجره با روانشاد آقای علی حجتی کرمانی می شود و در سفری در معیّت ایشان به کرمان می آیند و با خانوادۀ روانشاد حاج آقا محمد تقی اقدس طینت از علمای خطّه کرمان آشنا می گردند و از دختر ایشان زهرا اقدس طینت خواستگاری کرده و پس از مدتی اسباب ازدواج ایشان در سال ۱۳۳۷ فراهم می شود. ثمرۀ این ازدواج چهار فرزند، دو دختر و دو پسر است. درسال ۱۳۴۰ در رشته ادبیات عرب دانشگاه تهران پذیرفته و سال ۱۳۴۴ موفق به اخذ رتبه کارشناسی در این رشته می گردند. در دانشگاه تهران درس تفسیر قرآن را از محضر حسینعلی راشد و نهج البلاغه را از محضر دکتر ابوالقاسم گرجی فرا می گیرد و همچنین افتخار تلمّذ در محضر استاد شهید مرتضی مطهری، برای فراگیری درس هایی داشته است و به همین جهت به شدّت علاقمندی و اردت خود را به استاد مطهری ابراز می کرد و پس از شهادت استاد، بنده به عینه شاهد حزن و اندوه بسیار و گریۀ ایشان در سوگ استاد بودم. و شنیدم که با مادرم چنین می گفت: «اگر کلاس های درس استاد را تجربه نکرده بودم، اینقدر متأثّر و محزون نبودم .» خداوند را شاکرم که عشق به معلّم و استاد و احترام به شأن و منزلت آنها را از پدرم آموختم.
از سال ۱۳۳۹ به عنوان معلّم آموزش و پرورش در رفسنجان، ورامین، تهران، اصفهان مشغول به تدریس گردید و از سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۸۲ در دانشگاه آزاد کرمان (بخش معارف) به تدریس دروس مختلف معارف و ادبیّات عرب مشغول می گردد. مدّتی نیز در همان دانشگاه ریاست بخش معارف را بر عهده می گیرد. کلاس های درس ایشان برای دانشجویان – آنگونه که خود آنها نقل می کنند- بسیار جذّاب و گیرا بوده است. بنده نیز چند درسی، افتخار شاگردی پدرم را در دانشگاه داشته ام، افزون بر اینکه اوّلین بار جامع المقدّمات را در منزل از وی فراگرفتم. و بدین ترتیب دو حقّ پدری(حیات جسمانی) و معلّمی(حیات معنوی) برگردن حقیر نهاده است. به مصداق این نقل قول خواجه نصیر الدین طوسی که فرمود:
«از اسکندر پرسیدند که پدر را بیشتر دوست داری یا استاد را، گفت: «استاد را»، «لِانَّ اَبی کان سبباً لحیاتی الفانیه، و معلمی کان سبباً لحیاتی الباقیه» پس به قدر فضل رتبت نفس بر جسم، حقّ معلّم از حقّ پدر بیشتر است، و باید که در محبت و تعظیم او با محبت و تعظیم پدر همین نسبت محفوظ بود…» (خواجه نصیرالدین،۱۳۵۶: ۲۷۱)
مادرم زهرا اقدس طینت از خانوده ای اصیل، نجیب و متدیّن بود که سال های مدیدی با عشق و عطوفت فراوان نسبت به همسر و فرزندان زندگی را پشت سر نهاد. پس از توفیقات الهی، همواره مهر بی چشمداشت، صبوری و از خودگذشتگی های وی آرامش دهندۀ بنده در دریای ناآرام زندگی بوده است. و سرانجام در ۳۰ آبان سال ۱۳۹۲به دلیل بیماری سخت و لاعلاجی، جان به جان آفرین تسلیم کرد. هرگز فداکاری ها، یاد و خاطره اش از لوح ضمیرم محو نخواهد شد. روحش شاد و قرین رحمت الهی باشد.
نگاهی گذرا به زندگی حاج آقا سیّد فضل الله حجازی:
پدر ایشان حاج سید فضل الله حجازی از علمای بزرگ شهرضا بوده اند که بهتر دیدم تا شرح حال این مرد بزرگ را از متنی که در همین زمینه به قلم پدرم نوشته شده است، بهره گیرم. از این رو به بخشی از این متن، از کتاب «آهنگ حجاز» که سیّد علیرضا حجازی استاد دانشگاه قم به رشتۀ تحریر درآورده است، اشاره خواهم کرد:
«تذکره نویسی در گذشته معمول بوده و سرگذشت بیشتر رجال علم، دین و سیاست را باید از لابلای همین اوراق جستجو کرد. امروز یکی از بهترین مدارک و مآخذ نویسندگان به منظور بررسی تاریخ علم یا سایر مسایل، نوشته و آثار فکری خود گذشتگان است. ناگفته پیدا است، آن چنان که شخص دیگری می تواند شخصیت یک نویسنده، شاعر، ریاضی دان، فقیه و… را ترسیم کند و در معرض دید خلق و افکار عموم قرار دهد، خود او قادر نیست؛ زیرا اولاً خودستایی روا نمی باشد، ثانیاً از نظر دیگران شایسته و قابل هضم نخواهد بود. نوشتن شرح حال برخی اشخاص برای آینده اجتماع، عنوان سرمایه و اعتبار دارد، بنابراین حفظ این سرمایه های ارزنده انسانی برای نسل های آینده وظیفه حتمی همگان است.
غرض از تحریر این سطور، تقریر حال مردی است که در سال ۱۳۱۸ قمری در شهرضا (قمشه) از توابع اصفهان به دنیا چشم گشود. نام وی سید فضل لله و شهرت او حجازی بود. پدرش سیّد محمدحسن از سادات اهل منبر بوده و طبق رقیمه ای که از آن مرحوم به دست آمده (اباً عن جد به همین کار مشغول بوده اند).
در پایان دوره کودکی در سال ۱۳۲۴ به مکتب رفته و در سنه ۱۳۳۵ در سلک اهل منبر وارد گشته و تا سال ۱۳۴۶ قمری در اصفهان، قم و مشهد به تحصیل علوم دینی اشتغال ورزیده است.
وی تا آنجا که توفیق با او رفیق بوده به تحصیل ادامه داده، بسیار عمیق درس خوانده ، و در بعضی دانش ها، از جمله علوم ادبی تسلط داشته است. فقه، اصول، فلسفه، عرفان، کلام، تفسیر و تجوید را به خوبی می دانسته ، ذوقی سرشار، بیانی رسا، نطقی فصیح، و زبانی گویا و پربار داشته است. به عبارت دیگر آنچه یک پیشوای روحی و مربّی فکری باید داشته باشد تا صلاحیت برای ارشاد پیدا کند، در اختیار او بود و از همه مهم تر صورتاً و سیرتاً جذّاب و با ابهّت مخصوص به خود بود. اخلاق و متانت، سنگینی، وقار و در عین حال خوش خلقی بر اعتبار اجتماعی وی افزوده بود.
همه آنچه گفته شد، ممکن است در افراد دیگری نیزیافت شود؛ ولیکن فقید سعید دارای خصلتی بود که اینجانب با همه سیر و سفری که دارم و برخوردهایی که با این گونه افراد داشته ام، درکمتر کسی دیده ام! و آن تقوای منسلخ از تظاهر بود. به این معنی که اگر شما یک سال با او شبانه روز همراه می شدید می دیدید؛ اول وقت به خصوص ظهر و شب، نماز اولین کار او است. او جداً دیندار بود؛ ولی هرگز تسبیح و سجادۀ مخصوص و لباس جداگانه برای نماز و این ادا و اطوارها از وی مشاهده نمی شد! [عدم تظاهر به تقوی و دینداری همراه با پرهیز از اباحیگری و تسامح نسبت به دین، این بیت حافظ را شایسته و در خور او کرده بود که: دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش]
در طول زندگی شاید درهمی از مال دیگران تلف نکرد و امین مردم بود، در مجلس او سخنان رکیک گفته نمی شد و نسبت به اشخاص اهانت روا نمی داشت. مردی چنین شایسته، پیشوایی با این صلاح و سلاح آراسته که مانند شناگری قابل همه جا به دنبال آب معرفت می رود، ناگاه با شرایط اجتماعی بی سابقه ای مواجه می شود.
در سالهای ۱۳۱۴ تا ۱۳۲۰ هجری شمسی وقفه ای دهشت زا بر گردش چرخ روحانیت عارض شد و در نتیجه علمای دین از مشاغل اصلی و از وظایف مهم خویش -که وعظ و هدایت مردم به شریعت و سنت پیامبر(ص) بوده است- چشم پوشیدند. برخی به وزارتخانه رفتند، پاره ای به دانشگاه وارد شدند، اندکی قالب تهی کردند و در حقیقت از پیش حادثه گریختند و بار مسئولیت را به دوش دگران آویختند! در این میان کم بودند کسانی که با همۀ صلاحیّت و حتّی دعوت به کارهای دولتی و تصدّی پستهای پردرآمد، خویشتن داری کردند و با حفظ سِمت روحانی به کاری موقّتی، فراخور محدودیّت پرداختند و به انتظار فرصت ماندند.
حاج سید فضل الله حجازی از دسته اخیر است که مردانه به پیشواز حوادث رفت و با قوت لایموت زندگی را سپری کرد. او نه تنها به کارهای همگنان غبطه نخورد؛ بلکه به سست عنصری آنان لبخند توأم با تأسف داشت و خود یک تنه و گویا از طرف سایرین که رها کردند و رفتند وظیفۀ حسّاس خود را در آن موقعیت خطیر نادیده نگرفت و به اصطلاح معروف سوخت و ساخت و عجیب از بوته امتحان خوش نام و سرافراز بیرون آمد!
در همان روزگار مردانی بودند که ضمن داشتن تعهد، کارهای رسمی محاضر شرع را تکلّف کردند؛ ولی البته از نظر مردم و آن هم مردم تیز هوش و خوش حافظه و بی گذشت این سامان، بین این دو گروه تفاوت از زمین تا آسمان است.
این روحانی پاک نهاد در علوم ادبی اعم از فارسی و عربی ید طولایی داشت و در نظم و نثر فارسی و عربی آثاری از وی به جا مانده که شرح مختصری از هر کدام در اینجا آورده می شود:
۱٫کتابی است تحت عنوان «بدبخت نامه» به زبان فارسی که به سبک رمانتیک در اوایل دوران تحصیلی به رشته تحریر درآورده، مضامین کتاب، طنز و انتقاد از اوضاع روزگار معاصر است.
۲٫کتابی به نام «المناثر الحجازیه» است که وقایع الایام دوره زندگی خود نگارنده[حاج سید فضل الله حجازی] می باشد که به زبان فارسی تنظیم گردیده است.
- کتاب «المآثر الحجازیه» که متضمن اشعار خود او است و شامل قصائد، غزلیات، ترجیع بند و دوبیتی هایی به دو زبان پارسی و تازی می باشد.
- کتابی کشکول مانند نیز حاوی متفرقاتی پراکنده به زبان عربی و فارسی از ایشان برجای مانده است.
از کتاب «آهنگ حجاز» که در شرح حال ایشان نوشته شده است به همین مقدار بسنده می کنیم و تنها با گوشۀ چشمی به اشعار او، به ذکر دو نمونۀ ادبی از این مرد بزرگ که یکی در بحر طویل و دیگری ترجیع بندی توحیدی است، خواهیم پرداخت.
زندگینامه خود نوشت منظوم در بحر طویل:
حاج سید فضل الله حجازی پدر بزرگ بنده زندگینامۀ خود را در بحر طویل سروده است که در اینجا به بخشی از آن اشاره می کنیم:
«ای برادر! بشنو تا که بگویم ز برای تو حدیثی زخودم تا که بخندی و بگریی و تعجب کنی از گردش ایام و رهی از دد و دام و نکنی ترک سلام و نخوری مال حرام و نشوی مست طعام و نزنی دست به جام و نخوری گول عوام و نروی نزد لئام و نکنی عیب کِرام و فکنی از سر خود تاج غرور و گذری از شر و شور و سر و سور و عر و عور و فر و فور و زر و زور و نکنی میل به حور و نه تماشای قصور، بنهی فسق و فجورو، ببری زاد به گورو ، نزنی لب تو به فور و نکنی زنده به گور و بشوی آدم دانای حقیقی نه مجازی.
این نگارنده که نامش شده فضل الله و سید حسنش باب و ز سادات حسینی نسبش بی خلل و درسنۀ غشیح (۱۳۱۸) هجری به وجود آمده و موطن او شهر قمیشه که به دوران رضا شاه، شده شاهرضا نام وی، امّا الف شاه بینداز که شه گردد وانگه به رضا ساز تو دمساز و بیا باز به سر وقتِ نگارنده که فامیلی او را کنم آغاز، همانا چو وی از نسل عرب باشد و از خاک حجاز است نیاکان شریفش به همین واسطه فامیلی او گشت حجازی.
چون حجازی به وجود آمد و دوران رضاعش به صباوت شد و آنگاه روان شد سوی مکتب و سپس وارد علم عربیّت شد و از امثله بگرفت و به شرحش برسید و سپس آن صرف که منسوب به میر است و به تصریف و به شرحش، پس از آن خواند عوامل، سپس انموزج و آنگه صمدیّ و پس از آن حاشیه می خواند و سیوطی که به تشویق محمدحسن حاج محمد حسن او رفت صفاهان و به چارباغ مکان کرد، در آن مدرسۀ شاه که از حیث بنا شاه مدارس بُد و هم از نظر آب و هوا طعنه زند باغ ارم را و بسی روح فزا و فرح انگیز و طرب خیز و دلاویز نسیم سحرش بوی ِبهشت آورد و صبحدمش نکهت ِفردوسِ برین دارد و لیکن ز مدارس همه دور است و پَرافتاده؛ لذا چونکه زمستان شد و سرما و نگارنده بیامد به سوی ِ مدرسۀ جدهّ بزرگ و زَمَنی چند بماند، آمد و درمدرسۀ شیخ محمدعلی آنکو ثقۀ الاسلام لقب داشت، مکان کرد و دوم بار سوی مدرسۀ جدّه روان گشت ، بُدی حاصل تحصیلِ وی این مدت معدود بقایای سیوطی و سپس جامی و مغنی و شرایع، پس از آن لمعه و منظومۀ در منطق و حکمت ز اشارات کمی خواند و معالم همه را لیک قوانین به اندازۀ مرسوم، دگر هندسه و علم و عدد خواند و هم از هیئت و تنجیم و بلاغت، چه بدیع این همه را خواند صفاهان و اساتید وی اینجا اولش شیخ رضا بود و دگر شیخ علی یزدی و پس سید احمد که به نیم آورد بُد و سید مهدی ز دُریچه و ز نجف آباد دو تا سید علی بود و دگر سید محمد پس از آن شیخ محمد زخراسان که معقول همی گفت و دگر حاجی ارباب که آقای رحیم است و سپس میر محمد که بدی صادق و استاد در آن عصر و اِلها ! زتو خواهم همگی را ز یَم رحمت خود شاد نمایی و مرا نیز ز الطاف نوازی.
سال غشمد (۱۳۴۴) چو ز هجرت به در آمد که نگارنده روان شد زصفاهان به خراسان و پس از نیل زیارات شُدش میل اقامت جهت درس و پس آنگه به سوی مدرسه خان سلیمان شد و نه ماه و کمی ماند، بُدی منزل او حجرۀ آقای اِلهی[الهی قمشه ای مترجم قرآن] که هم از اهل وطن بود و همش بود رفاقت به حقیقت و صداقت و در آن عصر بُدی حوزه علمیۀ مشهد همه آباد ز اَعلام، ز امجاد هم از حیث محصِلّ و هم از جانب استاد ز معقول و ز منقول و هم از فقه و اصول و ادبیات به ویژه که در آن روز بُد استاد به حکمت یکی آقای بزرگ و پسرش سیّد مهدی و دگر از علما بود نهاوندی و قمی و دگر شیخ محمد پسر صاحب ابواب کفایه و دگر از فضلا و اُدبا بود فراوان از آن جمله ادیب الادبا بود که در عصر خودش فرد بُد اندر ادبیات، دگر شیخ محمد که بود خالصی اش شهرت و از اهل عراق عرب و هیچ نباشد عجب از این که وِرا نیست به تعریف نیازی.
چون حجازی ز خراسان سوی طهران شد و اوضاعِ ورا دید که زیبا و دلآرا و فروزنده و تابنده و رخشنده، ولی نیک فریبنده چو طاووس چمن کز خط و خال و پرو بال و سر و منقار و جمالش، دل بیننده ز جا برکند و شیفته سازد به تماشای خرامیدن با غنج و دلالش، لیکن افسوس که این صحنۀ پرشور که در جلوه بود حور، به نزدیک خداوند خرد نیست مگر مردۀ در گور، که نه روح ورا در بدن و نی به دلش نور، لذا رفت حجازی به قم و مدرسۀ دارشفا مسکن خود ساخت و آنگاه به فیضیه شد و برهه ای از عمر درآن مدرسه مشغول به تحصیل شد از فقه و اصول و بُدی آن عصر نکو حوزه علمیۀ قم در نظر شیخ معظّم که دُرر از قلمش گشته منظّم، حوزه ای بود مرتب، ز اساتید مکّرم؛ صدر و خوانساری و حاج فاضل و بوالقاسم و شیخان محمد و علی از همدان، سیّد قزوینی و دیگر فضلا و ادبا مجمعی بود پر از فیض و صفا، نور و بها، علم و وفا، روح و ریحان چو فرادیس جنان…» (حجازی،۱۳۸۷: ۱۵-۱۳)
ترجیع بند «برخیزم»:
سروده های ایشان در مجموعه ای به نام «المآثر الحجازیه» ثبت و ضبط شده است که در اینجا صرفاً ترجیع بندی توحیدی «برخیزم» از همان کتاب نقل می شود:
ای مایۀ هست و بود عالم |
بخشندۀ عقل و جان آدم |
منبع:
نوشته:بهجت السادات حجازی- عضو هیأت علمی دانشگاه شهید باهنر کرمان