برگه ای ازتاریخ این شهر

گفته می شود سرچشمه اختلافات محلی به زمان ظلل السلطان پسرناصرالدین شاه قاجارکه حاکم اصفهان بود,برمی گردد.درآن زمان فرمانداررا ((حکومتی))یا((حاکم)) می گفتند.

تصویرظل السلطان

گفته شده:هرگاه حکومتی(فرماندار)به شهرقمشه(شهرضا)می آمد درهمه کارهای شهر اختیار کامل داشت.درآن زمان بین مردم مرسوم بودکه هرگاه از سوی حاکم به آنان ستمی می شد,درامامزاده شاهرضا تحصن می کردند؛وحاکم اصفهان مجبور می شد,آن حاکم را از قمشه عزل کند.این روال ادامه داشت تا به زمان ظل السلطان دراصفهان رسید.اطرافیان وی این مسئله رابه آگاهی او رساندند.

درآن زمان هر محله ای بزگتری داشتودرهر چند محله نیزیک بزرگترانتخاب می کردندکه به اوکلانتر می گفتند.قمشه هم دوکلانتر داشت.یک کلانتر در محله کوچ کمال ودیگری در محله فضل آبادبود.اختلاف مردم به دست اینها- وبا مشورت علما – برطرف می شد.هرگاه حاکمی برای شهر می آمدکه مورد پسند مردم نبود,با هدایت وکمک کلانترها تحصن می کردندوآن حکومتی را مرخص می نمودند.

ظل السلطان باآگاهی از این موضوع ,بامشورت اطرافیان نقشه ای بدین شکل طرح می کند:حاکمی برای قمشه می فرستدوبه او می گوید:وقتی دوکلانتربه دیدن توآمدندبه بازدید یکی ازآنها بروو به دیگری بی اعتنایی کن. حاکم تازه هم پس از استقرار درقمشه برطبق دستور ,عمل می کند.این کارباعث می شود تخم اختلاف بین دوکلانتر کاشته شود,وبه تبع آن تبع آن موجب اختلاف بین مردم دومحله شود.زیرا مردم یک محله گمان می کردند,کلانتری که حکومت به بازدیداو رفته,هدیه ای برای خود شیرینی به حاکم داده است.هر چه به آن کلانتر می گفتندچه هدیه ای به حاکم داده ای ,اومی گفت:چیزی نداده ام.؛ولی قبول نمی کردند.اختلاف کم کم ریشه دارشدوبه هرمناسبتی جنگی بین دومحله درمی گرفت.حتی دربارهءاختلاف دومحله نقل کردند:که هر محله ای برای عزاداری درم محرم جریده ای درست کرده بود.در مناسبتهایی که جریده بلند می کردند,آن محله ای که اول جریده درست کرده بود,جلوحرکت می کردواین را حق خود می دانست.

کشمکش ها ادامه می یابد تا جایی که یکی از جریده دار های محله فضل آبادکه جریده در خانه او نگهداری می شد,کشته می شود.این دعواهای دو محله به دعواهای «حیدری ونعمتی»مشهورشد.

در زمان اوج این اختلاف ها ,شاهزاده عبدالله میرزا ازطرف حاکم اصفهان به حکومت قمشه منصوب می شود.روزی مردم از ستم ماموران او به ستوه می ایندودر امامزاده شاهرضا متحصن می شوند.پس از چند روزی شاهزاده عبدالله میرزا به دیدن متحصنین می رود,وروی سکویی می ایستدوبرای مردم سخنرانی می کند.در بین سخنانش می گوید: ((خوابی برایتان دیده ام که برایتان تعریف می کنم.دیشب در خواب دیدم که روز قیامت شده ومردم گروه گروه به طرف جایگاه حساب وکتاب الهی می روندوهرگروهی بیرقی دارند.ناگهان گروهی بابیرقی پاره پاره و چوب های شکسته پیداشدند.خداوند فرمود: ((این چه کسانی هستند؟))گفتند: ((مردم قمشه))خداگفت: ((من این مردم را نداشتم))از جبریل سوال شد,اوهم گفت: ((من هم آنها را نمی شناسم))از پیامبر وحضرت علی(ع)سوال شد,آنان هم گفتند: ((ازاین مردم بی خبریم وآنان را نمی شناسیم))پس از آن همه گفتندمااین گروه راندیده ایم ونه می شناسیم؛من پیش رفتم وگفتم: ((من حاکم این گره هستم,چه باید بکنم؟))سپس سخنانش را ادامه می دهد: ((مردم قمشه,اگر یک سال هم این جا بمانید بازمن حاکم شماهستم وباید فرمانبردار من باشید)).

این حکایت جایگاه مردم را درزمان اتحاد وافتراق به خوبی نشان می دهد.ازآن زمان تاکنون اختلاف هربار به بهانه ای چهره ء خود رانشان داده است.گاهی به عنوان مدرسی وکیانی ,گاهی به عنوان خانی ومسجدی وگاهی اوقات به عنوان انتخابات مجلس وانجمن شهر.

دردوره ای این اختلاف ها شدت کمتری داشت که دلیلش چنین به نظر می رسد:نخست ,وجود دوعالم بزگوار؛یکی مرحوم حکیم فرزانه در بخش غربی شهرودیگری مرحوم آیت اله مهدوی در قسمت شرقی .هرگاه در شهرمشکلی پیش می آمد آن دو بزرگوار با درایت برآن نظارت می کردندومشکل به خوبی حل می شدومنجر به دعواهای گذشته نمی شد.دوم بالا رفتن فرهنگ مردم که موجب شددر اختلافات با تعصب واردنشوندومسائل را کدخدامنشانه حل کنند.

 برگرفته از کتاب روشنای یادها